شبکه اجتماعی پارسی زبانانپارسی یار

پيام

+ دلم عجيب گرفته… دل‌گيرم از آدمک‌هايي که تنها سايه‌اي هستند از تمام آني که مي‌نمايند دل‌گيرم از نقاب‌هايي که بر چهره مي‌کشند دل‌گير از صورتک‌ها… من نمي‌فهمم… به خدا که من نمي‌فهمم… نمي‌دانم چرا آدم‌ها تنها برايِ يک تجربه، يک تصور، يک خيال، يک عطش براي سر دادنِ ترانه‌ي تشنگي، وخيالِ خامِ آنچه هيچ‌گاه نيستند، زندگي آدم ديگري را به بازي مي‌گيرند؟! به خدا من نمي‌فهمم…
198996-تنها
نمي‌فهمم چگونه شد که در اين عصر آهن و اصطکاک اين‌چنين تصوارت آهنين و قلب‌هاي سخت و ذهن‌هاي جامدي شکل گرفت… اين همه آهن، اين همه سختي، اين همه جهل، اين همه صورتک… و اين همه من، تنها، خسته، رويارو آي آدم‌ها! آدم‌ها، آدم‌ها، آدمک‌ها… آي آدم‌هايي که بي‌چراغ دوست مي‌داريد آدم‌هايي که به هوسِ سرک کشيدن به يک ديوارِ کوتاه بي‌نياز از چهارپايه و نردبان سر خم مي‌کنيد و
198996-تنها
آرامشِ آن‌سويِ ديوار را مي‌ستانيد : به خدا آن آدمِ ساده که ديوارِ دلش کوتاه است، وسيله‌ي براي ابراز و ارضاي عقده‌ها و آرزوهايِ تو نيست! تو را به خدا، اينقدر سرک نکشيد در اين عصرِ صورتک‌هاي دروغين دنيا بيش از هميشه به سادگيِ ساده‌ها محتاج است تو را به خدا اينقدر آزارشان ندهيد بگذاريد سادگيِ دوست‌داشتن‌هاي بي دليل افسانه‌اي در قصه‌هاي کودکي‌مان نباشد بگذاريد که سال‌ها بعد
198996-تنها
سادگانِ دل‌داده پاکيِ دوست‌داشتن‌هاي بي‌دليل و عشق‌هاي جاودانه را تنها در انيميشنِ سيندرلا جستجو نکنند! من هنوز، اينجا براي تو از پشت اين ديوار سخن مي‌گويم از پشتِ ديوارِ خودخواهي و جهل از اين ورِ پرچينِ کوتاهِ دلم از سرزمينِ دوست داشتن‌هاي بي دليل و از قلب همان مهدي
198996-تنها
که هنوز چشم‌هايش خيس مي‌شود در سوگِ زخم روييده بر آرنجِ يک کودک، بر بالِ کبوتر پسري که هنوز يادش هست شوقِ آن دو چشمِ خيس که با آن مي‌نگريست دخترک مهدکودک را پسري، که رازِ بي چتر در باران راه رفتن مي‌داند و بويِ نيلوفر را از هفت فرسخي، در دلِ مرداب باز مي‌شناسد من هنوز از پشت ديوار آدمک‌ها سخن مي‌گويم از سايه روشن خاطراتِ شيرينِ کودکي‌هايمان
198996-تنها
رتبه 0
0 برگزیده
388 دوست
محفلهای عمومی يا خصوصی جهت فعاليت متمرکز روی موضوعی خاص.
گروه های عضو
فهرست کاربرانی که پیام های آن ها توسط دبیران مجله پارسی یار در ماه اخیر منتخب شده است.
برگزیدگان مجله فروردين ماه
vertical_align_top