پيام
+
يكي ديگه از فانتزيام اينه كه
تو خيابون به دوس دخدرم متلك بگن
اونم بياد به من بگه
بعد چاقو بردارم برم سراغ يارو ،
تو راه داييم بياد جلومو بگيره نصيحتم كنه
بگه مردونگي كن به خاطر من كوتاه بيا
بعد من اين ديالوگ رو بگم
"خان دايي حرف از مردونگي نزنكه هيچ خوشم نيومد كي واسه من قد يه نخود مردونگي كرد كه من خروار خروار براش رو كنم؟
واسه هركي مردونگي كردم از پشت با خنجر كوبيد تو قلبم"
هيچي ديگه فقط همين دي
198996-تنها
92/1/8
198996-تنها
ديگه فقط همين ديالوگ رو بگم و منصرف بشم
بعد برم سمت غروب محو بشم