پيام
+
روزي پيرمردي فقير و گرسنه، نزد پيامبر اکرم (ص) آمد و درخواست کمک کرد. پيامبر فرمود: اکنون چيزي ندارم ولي «راهنماي خير چون انجام دهنده آن است»، پس او را به منزل حضرت فاطمه (س) راهنمايي کرد.
پيرمرد به سمت خانه حضرت زهرا (س) رفت و از ايشان کمک خواست. حضرت زهرا (س) فرمود: ما نيز اکنون در خانه چيزي نداريم. اما گردن بندي را که دختر حمزة بن عبدالمطّلب به او هديه کرده بود از گردن باز کرد و به پيرمرد
"دلنواز"
92/1/30
198996-تنها
فقير داد. مرد فقير، گردن بند را گرفت و به مسجد آمد.
پيامبر (ص) هنوز در ميان اصحاب نشسته بود که پيرمرد عرض کرد: اي پيامبرخدا (ص)، فاطمه (س) اين گردن بند را به من احسان نمود تا آن را بفروشم و به مصرف نيازمندي خودم برسانم. پيامبر (ص) گريست. عمّار ياسر با اجازه پيامبر (ص) گردن بند را از پيرمرد خريد. عمار پس از خريد گردن بند، گردن بند را به غلام خود داد و گفت: اين را به رسول خدا (ص) تقديم کن، خودت را
198996-تنها
را هم به او بخشيدم. پيامبر (ص) نيز غلام و گردن بند را به حضرت فاطمه بخشيد. غلام نزد فاطمه (س) آمد و آن حضرت گردن بند را گرفت و به غلام فرمود: من تو را در راه خدا آزاد کردم. غلام خنديد. حضرت فاطمه (س) راز اين خنده را پرسيد. غلام پاسخ داد: اي دختر پيامبر (ص) برکت اين گردن بند مرا به شادي آورد، چون گرسنهاي را سير کرد، برهنهاي را پوشاند، فقيري را غني نمود، پيادهاي را سوار نمود، بندهاي را آزاد کرد
198996-تنها
و عاقبت هم به سوي صاحب خود بازگشت.